صاحبدلی برای اقامه نماز به مسجدی رفت.نمازگزاران از وی خواستند بر منبر رود وپندگوید.
مرد بر پله ی نخست منبر نشست، بسم الله گفت و خدا و رسولش راستود.
آنگاه به جماعت گفت:«مردم، هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست ونخواهد مرد، برخیزد!» کسی برنخاست.
گفت:«حال هرکس خود را آماده مرگ کرده است برخیزد!» باز کسی برنخاست.
گفت:«شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!»